همزمانی ۲

آیا درباره همزمانی چیزی شنیده یا خوانده اید؟همزمانی به اتفاق افتادن دو رویداد یا بیشتر گفته می شود که حادثه ای با معنا را شکل می دهد ولی از لحاظ علت و معلولی به هم مربوط نمی شوند و نمی توان رابطه ای منطقی بین آنها پیدا کرد.بر اساس این فرضیه بین جهان شهودی که می بینیم و روح انسان رابطه ای وجود دارد.

براساس قانون جذب هم ما با ارسال فرکانس افکارمان به جهان، همانندهای آنها را از قبیل رویدادها و انسانها به سمت خودمان جذب می کنیم.

تجربه دکتر وین دایر

دکتر وین دایر در یکی از کتابهایش می نویسد:برای نوشتن کتابی جدید دنبال مکانی آرام و به دور از هیاهوی زندگی روزانه بودم تا در آن زمینه مطالعه کنم و بنویسم.به منشی خودم گفتم به شهر مجاور می روم و چندروز بعد برمی گردم.به هیچ عنوان به هیچکس نگو کجا می روم نمی خواهم تمرکزم را از دست بدهم تا بتوانم کتاب خوبی بنویسم!منشی ام گفت:حتما جناب دکتر!من به شهر مجاور رفتم اتاقی در هتلی اجاره کردم تا فردا به کتابفروشی یا کتابخانه عمومی شهر برای تحقیق در مورد موضوع کتاب جدیدم بپردازم.

اواسط شب تلفن اتاقم زنگ زد!با تعجب صدای پشت تلفن خودش را از رادیوی محلی آن شهر معرفی کرد و از من خواهش کرد برای ساعت ۹ صبح فردا در برنامه زنده آنها که برنامه ای انگیزشی بود حضور پیدا کنم!من هاج و واج گفتم چگونه از حضور من در این هتل اطلاع پیدا کرده اید؟!صدای پشت خط با معذرتخواهی قطع کرد و البته مطمئن بودم منشی من جرات دادن اطلاعات من در آن شهر را نداشته است!

با حیرت تمام قبل از ۹صبح در استودیوی رادیوی محلی نشسته بودم و راس ساعت در جواب مجری هیجان زده که من را به عنوان مهمان ویژه معرفی می کرد، شروع به صحبتهای انگیزشی کردم!بعد از مصاحبه، گشتی در آن شهر زدم و کمی از ظهر گذشته بود که به یک کتابفروشی بزرگ در آن شهر رفتم.داشتم کتابها را می دیدم که مردی میانسال وارد شد و به سمت فروشنده خانم آن کتابفروشی رفت.

 

شاید این مطلب را هم دوست داشته باشید:

خلاصه کتاب ۳۵ قانون روحانی

بعد از سلام گفت: کتابی از دکتر وین دایر می خواهم.من که گوشهایم تیز شده بود، انگشت فروشنده را دیدم که به سمتم نشانه رفته و به آن مرد می گوید:اتفاقا آقای دکتر همین جا هستند!؟آن مرد هیجان زده به سمت من آمد و متوجه نشدم چه موقع بدون مقدمه، مرا درآغوش گرفته و گریه کرد.

بدون اینکه چیزی بپرسم مرد گفت:من دیشب تصمیم گرفته بودم خودکشی کنم!؟صبح با ماشینم به سمت پل بزرگ شهر رفتم.در راه رادیو را روشن کردم و صحبتهای شما را شنیدم که درباره امید و انگیزه به زندگی صحبت می کردید!؟شما من را از تصمیمم منصرف کردید و همینک آمده ام کتابی از شما بخرم و خیلی خوشحالم که شما را هم ملاقات می کنم.

شما با صحبتهایتان لطف بزرگی به من و خانواده ام کردید.اگر صحبتهای شما نبود الآن جسدم در سردخانه بود که کلی آب رودخانه خورده بود!؟دکتر وین دایر می نویسد:به تعجبم از همزمانی پیداکردنم در هتل اضافه کنید: شنیدن صحبتهایم توسط این مرد دقیقا قبل از خودکشی اش و دیدار او در زمانی که می خواست کتابی از نوشته هایم خریداری کند!!؟؟

 

 

علیرضا نصیرلو

 

 

تصویری 

0/5 (0 دیدگاه)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت نباید خالی باشد
این قسمت نباید خالی باشد
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید